بهای سنگین غفلت والدین؛ محمد عثمان قربانی پولیو
هرات، افغانستان (۲۸ قوس ۱۴۰۳) – در گوشهای از خانهای ساده در ناحیه هفتم شهر هرات، محمد عثمان، طفل یازدهساله، کنار پدرش نشسته و به پاهای بیحرکتش خیره شده است.
دستهای کوچک و لرزانش را روی پاهای فلجش میکشد، گویی میخواهد از آنها پاسخی بگیرد که چرا دیگر حرکت نمیکنند.
وی، که در سهسالگی به دام ویروس پولیو افتاد، اکنون برای جابهجایی نیازمند کمک پدر یا برادرانش است.
آغاز یک تراژدی
محمد عثمان درست زمانی که تازه قدمزدن را آغاز کرده بود، اسیر ویروس پولیو شد. این ویروس نهتنها قدرت حرکت، بلکه آرزوهای او را نیز نابود کرده است.
محمد عثمان با چشمانی پر از حسرت میگوید: «وقتی اطفال همسن خودم را میبینم که کیفهایشان را به دوش گرفته و به مکتب میروند یا در کوچه فوتبال بازی میکنند، قلبم میشکند. کاش هیچوقت فلج نمیشدم و میتوانستم مثل آنها بدوم و بازی کنم.»
این حسرت در چهره معصوم او موج میزند، حسرتی که با ناتوانی و وابستگی به دیگران ترکیب شده است.
او ادامه میدهد: «احساس ضعف و ناتوانی میکنم. حتی برای رفتن به تشناب نیاز به کمک دارم. این فکر که تمام عمرم محتاج دیگران خواهم بود، عذابم میدهد.»
غفلت جبرانناپذیر
داستان محمد عثمان، علاوه بر قربانیکردن یک طفل، درسی تلخ برای والدینش است.
عبدالسمیع، پدر محمد عثمان، که یک کارگر ساده است، با اندوه اعتراف میکند که در واکسینکردن فرزندش کوتاهی کرده است.
او میگوید: «وقتی واکسیناتورها به دروازه خانه آمدند، ما به مهمانی در ولسوالی رفته بودیم. در دور بعدی، محمد عثمان مریض بود و گفتم واکسین نکنید تا حالش بدتر نشود. بار دیگر هم وقتی واکسیناتورها آمدند، پسرم خواب بود و نخواستم بیدارش کنم. هر بار یک بهانه و حالا بهای آن را میبینم.»
عبدالسمیع میگوید که هر بار رنج فرزندش را میبیند، احساس گناه و عذاب وجدان، وجودش را میسوزاند.
او ادامه میدهد: «پسرم راه میرفت و سالم بود. اما یک شب تب شدید کرد و دیگر نتوانست قدم بردارد. وقتی نزد داکتر بردیم، معلوم شد که فلج شده است. حالا هر شب او را در بغل میگیرم تا به تشناب ببرم و روزها او را از خانه بیرون میبرم تا تنها نماند و منزوی نشود.»
محمد عثمان درست زمانی که تازه قدمزدن را آغاز کرده بود، اسیر ویروس پولیو شد. این ویروس نهتنها قدرت حرکت، بلکه آرزوهای او را نیز نابود کرده است. © افغانستان عاری از پولیو /۱۴۰۳/ مرضیه فروتن
درسی برای دیگران
غفلت عبدالسمیع، تجربه تلخی است که حالا او تلاش میکند دیگر فرزندانش به آن دچار نشوند.
او چهار فرزند دیگرش را بهطور منظم واکسین کرده است تا مطمئن شود هیچکدام از آنها به سرنوشت محمد عثمان دچار نشوند.
او میگوید: «هر بار که به چهره پسرم نگاه میکنم، حس میکنم که بهای غفلت من را یک طفل بیگناه پرداخت کرده است. حالا از همه میخواهم که واکسینکردن فرزندانشان را جدی بگیرند. این مرض قابل جلوگیری است و هیچکس نباید مانند پسرم رنج بکشد.»
پیام امید و آگاهی
محمد عثمان در کنار رنج و حسرتهایش، یک پیام روشن برای خانوادهها دارد: «من فقط یک آرزو دارم. اینکه هیچ طفل مثل من نشود. از همه پدر و مادرها میخواهم که فرزندانشان را واکسین کنند. من دیگر نمیتوانم بازی کنم یا به مکتب بروم، اما شاید بتوانم زندگی اطفال دیگر را نجات بدهم.»
داستان محمد عثمان، داستان حسرتها و از دسترفتههاست. اما بیش از همه، داستان آگاهی و امید است؛ امید به اینکه با واکسیناسیون، هیچ طفلی از دویدن، بازیکردن، و ساختن آینده محروم نشود.
مرضیه فروتن، افغانستان عاری از پولیو